گزارشی کوتاه از زندگی ادبی حضرت آیتالله خامنهای
بیتردید نخستین معلم حضرت آیتالله خامنهای در خیلی از امور و از جمله ادبیات، مادر ایشان بودە. آن بانوی فاضله هنگامی که در نوزده سالگی به خانهی آقاسیدجواد خامنهای آمده، در میان جهیزیهاش، دیوان حافظی بوده چاپ بمبئی؛ یادگار خلوتهای انس پدر که در حواشیاش ذکریاتی داشت از سفرهای مکه و مدینهاش و حال خوشی که او با غزلهای خواجه در آن دیدارهای روحانی داشته است.1
پدرش، آیتالله سید هاشم نجفآبادی هم بیگانه با ذوقیات ادبی نبود. او از روحانیانی بود که در سالهای تحصیل فقه و اصول در نجف اشرف، با سلسلهی عالمان اهل معرفت و عرفان هم سر و سری داشت و از محضر نامداران این رشته، مخصوصاً آیتالله سیدعلی قاضی طباطبایی بهرهها برده بود.2 دختر در محضر چنین پدری نهتنها قرآن و ادعیه و تاریخ آموخته بود، که ذوق ادبی خود را هم پرورش داده بود و با اشعار شاعران و بهویژه ابیات مشحون از معرفت نیز آشنا بود. وی در این میان بیشتر غزلهای حافظ را حفظ بود و از آنها برداشتهای عرفانی میکرد.
«حقوق او برای من جبرانناپذیر است. من اولین نغمههای خوش قرآن را از حنجرهی مادرم شنیدم. آن وقتها که ما بچه بودیم، ایشان جوان بودند و صدای خیلی خوبی داشتند. ما -خواهر بعد از من و مدتی هم برادر بزرگم- دور او جمع میشدیم و مینشستیم و ایشان قرآن را با صوتی خیلی شیرین و دلپذیر برای ما میخواند و آیاتی از آن را ترجمه میکرد. اولین بار من داستان پیامبران، حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت ابراهیم، حضرت یعقوب، حضرت ایوب و داستانهای گوناگون قرآن را از مادرم شنیدم و در این زمینه همهی معلومات من از پیامبران، هنوز متأثر از همانهایی است که مادر برایم گفته است.»3
»مادرم خانمی بود بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس –البته نه به معنای علمی، بلکه به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ– با قرآن کاملاً آشنا بود ... بعضی از شعرهای حافظ که هنوز یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم؛ از جمله این یک بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلم در کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امیدواران زد»4
دنیای شگفت رمان
با ورود سیدعلی نوجوان (که از کودکی در خانه علیآقا صدایش میکردند) به حوزهی علمیه، پای او به کتابخانهی آستان قدس رضوی نیز باز شد. او در کنار مطالعهی کتب تاریخی و حدیثی، با گونهای از ادبیات نوین به نام «رمان» آشنا شد که دنیای آن برایش شگفتآور بود. در این دنیای جدید، زندگی با تمام زوایایش به تصویر کشیده میشد و مسائل فراموش شده و مغفول مانده مورد توجه قرار میگرفت. خواننده شاهد تجاربی بود که در زندگی خود هرگز دچارش نمیشد.
جاذبهی مطالعهی رمان در حدی بود که کتابخانهی آستان قدس نیز نمیتوانست کفاف اشتیاقش را بدهد. از سوی دیگر در آن روزگار عسرت خانواده تهیدستتر از آن بود که همهی کتابهای مورد علاقهاش را بخرد. لذا تصمیم گرفت از کتابفروشی محل، رمانهای جدید را از قرار شبی یک ریال کرایه کند و برای این که کتاب امانی به شب دوم نکشد و یک ریال دیگر نپردازد، با هر سرعتی بود، آن را به اتمام میرساند. این همه در حاشیهی درسهای حوزه بود و نیز جلسات قرائت قرآن و فراوان کارهای دیگری که نوجوان باهوشی مانند او در آن سن و سال داشت.
هر چند در ابتدا رمانخوانی او بیهدف بود و چهبسا بیشتر تحت تأثیر کشش داستانپردازی آن بود، اما بعد از مدتی این مطالعه جهتدار شد و او در رمانهای بزرگ در جستوجوی شناختی متفاوت از آدمها و آشنایی با فرهنگ و تمدن سرزمینهایی بود که داستانها در آنها شکل میگرفت. بنابراین رمانهایی با زمینهی تاریخی بیش از همه مورد توجهاش قرار گرفت و تاریخ بعضی از کشورها را از طریق رمان شناخت. لذاست که: «هیچ بیانی نمیتواند تاریخ را مثل داستان و قصه بیان کند. وقتی دربارهی تاریخ به زبان غیر هنری حرف میزنیم، مثل این است که از فاصلهی ده-هزار پایی زمین، از شهری عکس برمیداریم. طبیعتاً ابعاد شهر و خیابانهای اصلی شهر هم پیداست، اما در آنجا آدمها چه کار میکنند؟ خوبند؟ بدند؟ فقیرند؟ غنیاند؟ راحتاند؟ خوابند؟ دعوا میکنند؟ میرقصند؟ اصلاً هیچ چیزی معلوم نیست. تاریخ از آن بالا، از ده هزار پایی، شهری را عکسبرداری میکند و به ما نشان میدهد. یک وقت هست شما وارد شهری می شوید، البته همهی کوچههای شهر را نمیتوانید ببینید، اما دو سه کوچهی شهر یا خیابان شهر را میروید. با افرادش حرف میزنید و از خانهها عکس برمیدارید؛ از اتاقها، از اسباببازی بچهها، از بوسیدن یک فرزند توسط مادرش ... همهی اینها را ترسم میکنید و در یک عکس جلوی ما میگذارید. البته یک کوچه است، یک خیابان است، همهی شهر نیست، اما میشود آن را تعمیم داد ... این زبان هنر از تاریخ است؛ قصه این است.»5
در میان رمانهایی که میخواند، گاهی بعضیهاشان را بسیار میپسندید؛ مانند بعضی نوشتههای رومن رولان و جنگ و صلح تولستوی. بعضی کارها چنان شگفتزدهاش میکرد که میپنداشت ارزش آن را دارد بار دیگر آن را بخواند و میخواند؛ مانند بینوایان ویکتورهوگو: «به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همهی رمانهای طول تاریخ را نخواندهام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خواندهام که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست. بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خواندهام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خواندهام. امیرارسلان هم خواندهام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خواندهام. وقتی نگاه میکنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، میبینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچ کس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بودهام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم ... من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است ... من به همهی جوانها توصیه میکنم، نه حالا که دارم با شما صحبت میکنم، بارها این را گفتهام. زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»6
جدیتر شدن درسهای سطح حوزه، از سرعت رمانخوانی کاست، اما هرگز این ارتباط قطع نشد. امروز هم رهبر انقلاب در کنار همهی کارهای بزرگ و حساسشان در اوقات فراغت از مطالعهی رمانهای قابل اعتنا دریغ نمیکنند. خصوصاً رمانهایی که با مضامین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نوشته شده باشد، مورد توجه ایشان است. با این همه توصیه دارند: «خواندن رمان بهصورت کنترل شده چیز بسیار خوبی است. البته رمان مثل آبی که در خاک نرم نفوذ میکند و همه جا را میگیرد، وقت را پر خواهد کرد. بهشدت باید با این حالت مبارزه بشود. خواندن رمان به-صورت کنترل شده. کنترل که میگویم، به دو معنی است؛ یکی اینکه چه رمانی را بخوانیم، دیگر اینکه چقدر بخوانیم. چون همهی رمانها را نباید خواند. بعضی از رمانها صرفاً خیالپردازی است و هیچ چیزی در آن نیست. هیچ پیامی ندارد. اینها را اصلاً نباید خواند. البته من اینها را خواندهام، چون هیچ کس نبوده که به من بگوید چه چیزی بخوان چه چیزی نخوان. من خودم یک زمانی به رمان رسیدم و یک زمانی هم آن را قطع کردم. بنابر این من این اشتباه را کردم که همهجور رمانهایی را خواندهام. بنابر این آن رمانی را که پیامی دارد، باید خواند. رمانهایی هست که پیامهای تاریخی دارد. یعنی آموزشهای تاریخی فراوان در آن است و تصویرهای دقیق و ریزی در آن از یک بخشی از وقایع تاریخی وجود دارد.»7
در اقیانوس شعر
هر چه که شوق نخستین رمانخوانی در سیدعلی جوان رو به کاستی گذاشت، شور شعر در دل و جانش فزونی یافت: «مطالعهی رمان مربوط به اوائل طلبگیام بود، اما تدریجاً اینگونه مطالعاتم وقتی که به فقه و اصول و اینها رسیده بودم، کم شد. البته باز هم قطع نشده بود و دیگر به شعر و دواوین شعرا و کتابهایی که در زمینهی تاریخ ادبیات بود، کتابهایی که در زمینهی سبک شعر بحث میکرد، بهتدریج نزدیک و آشنا میشدم. تا وقتی که قم رفتم.»8
گویند پدر انسان، حضرت آدم علیه السلام، نخستین کسی بود که شعر سرود و این اتفاق بزرگ هنگامی افتاد که او از ملکوت بهشت به ملک زمین تبعید گشته بود و در هجران آن مقام، نخستین شعر از زبانش جاری شد.9 با اعتنا به این واقعیت، میتوان با کمی اغماض گفت که رمان و شعر دو روی یکه سکهاند. رمان امروزین، بهویژه آنی که محصول آن سوی آبها است، معرِّف وجه زمینی انسان است و شعر، معرف وجه ملکوتی و آرمانی اوست.
شعر فقط زیباترین کلام مخلوق نیست، بلکه دربردارندهی اسراری است که در سخنان دیگری یافت نمیشود.10 لذا عالمان اسرار، گاهی آن را از جنس وحی دانستهاند و مقام شاعران را بعد از انبیاء شمردهاند و حتی در ارتباط آن با ملکوت سخنها گفتهاند که همانا شعر و شرع و عرش از هم خاستهاند و سبب آرایش دو عالم شدهاند. البته این همه هنگامی اتفاق میافتد که شاعر مفتخر به گوهر ایمان و سعادتمند به کردار شایسته باشد.
به هر تقدیر، شعر همیشه در حوزههای علمیه و در میان فقیهان شیعه از ارجمندی برخوردار بوده است و کم نیستند عالمانی که دلسرودههاشان از پس پرده برون افتاده و امروز زمزمهی خلوت بندگان خدا گشته است. حوزهی علمیهی مشهد نیز خالی از فاضلان شاعر و طلاب صاحب ذوق نبود. به خلاف رمان و داستان که در میان آنان معمول نبود، رایحهی شعر در حاشیهی درس و بحث همواره به استشمام میرسید.
طلبهی جوانی مانند سیدعلی آقا نیز که دارای ذوق سلیم و برخوردار از لطف طبع بود و نکتههای لطیف را به تیزهوشی درمییافت، در بحر شعر و خاصه شعر کهن فارسی که مشحون از معارف اسلامی است، چنان غوطهور شد که شبی نبود او با شعری از حافظ سر بر بالین نگذارد. در دفترچهای که داشت، غزلیات ممتاز و حتی تک بیت-های درخشان را برای خود نگهمیداشت: «تا مدتی، من هر شب قبل از خواب، مقداری از دیوان حافظ را مطالعه میکردم.»11
با آشنایی با بعضی از شاعران و جلسات تخصصی، رابطهی با شعر از نگاه شوریدگی و علاقمندی، به نگاه تخصصی بدل شد. یکی از آن شاعران، غلامرضا قدسی شاعر نامدار خراسان بود.
علامه امینی به مشهد آمده بود و قرار بود در مدرسهی نواب سخنرانی کند. در میان کسانی که مدرسه را برای این مراسم میآراستند، قدسی شاعر را دید. چند سال پیش از این در آستانهی نواجونی، شعرخوانی او را در میتینگ-هایی که به مناسبت دفاع از نهضت ملی شدن صنعت نفت برگزار میشد، دیده بود. پیش رفت و بیتی را که از او به یاد داشت، خواند:
شب با گل است و روز شود محو آفتاب خوشتر ز زندگانی شبنم ندیدهام
و اینگونه شد که درخت دوستیشان ریشه گرفت. سالها بعد و با آغاز مبارزات سیاسی، قرارگرفتن در جبههی طرفداران امام خمینی (ره) به این دوستی استحکام بیشتری داد.
به تشویق و دلالت هم او به انجمن ادبی فردوسی پیوست که عدهشان هر چند اندک بود، تبحرشان در نقد و حلاجی شعر بیمانند بود. جلسات انجمن در هفته یک شب و در منزل عبدالعلی نگارنده برگزار میشد. شاعران این انجمن عمدتاً مسحور صائب تبریزی بودند و اشعار شاعران مکتب عراقی -سبک رایج روزگار- برایشان حلاوتی نداشت. سیدعلی آقا نیز تحت تأثیر مضمونپردازیها و نازکاندیشیهای سبک هندی قرار گرفت و از آن حظ بیشتری برد. همین شیفتگی موجب شد امیری فیروزکوهی، بزرگترین شاعر این سبک در ایران را در تهران پیدا کند و دوستی دیرپایی بینشان صورت یابد. امیری فیروزکوهی همیشه از هوش آقای خامنهای در دریافت پیچیدگی و ظرایف و طرائف شعر -خاصه شعر سبک هندی- با تحسین تؤام با حیرت یاد میکرد و بارها به غلامرضا قدسی گفته بود: «ایشان بزرگترین شعرشناس ایران است.»
آقای خامنهای خیلی زود در انجمن فردوسی جایگاه خود را یافت. آنقدر که حتی بعضی از شاعران خراسانی پیش از نظر او سرودهاشان را در جایی مطرح نمیکردند. « در آن جلسەی ادبی مشهد که اشعار نقد و بررسی میشد، گمان نمیکنم که من نظری داده باشم و مقبول واقع نشده باشد. در مورد اشکال مضمونی شعرها و عیوب زبانی آنها، من غالباً اظهار نظر میکردم.»12
اشتیاق او به انجمن و دوستان انجمنی در حدی بود که حتی وقتی چند سال بعد برای پیگیری درسهایش به قم هجرت کرد، برنامهی برگشت به مشهد را طوری تنظیم میکرد که یک یا دو جلسهای را از انجمن دریابد. از اعضای آن انجمن میتوان به نامهایی چون کمالپور، باقرزاده، محمدرضا شفیعی کدکنی، نعمت میرزاده، قهرمان، محمدرضا حکیمی، ذبیحالله صاحبکار و بعدها مهرداد اوستا اشاره کرد.
«من در جلسات ادبی دیگر، آن قدر شرکت نکردهام که بتوانم تشخیص بدهم، اما گمان نمیکنم هیچجا اینجور نقّادی شعری که در انجمن ادبیای که من میرفتم بود، وجود داشته باشد. در انجمن، نقدهای منصفانه -نقد در لفظ، در معنا، در ریخت کلّی شعر- صورت میگرفت. یعنی گاهی مثلاً گفته میشد که این ریخت کلّی درست نیست. مثلاً در بیت اول، این دو مصرع باید جابهجا شوند. ... گاهی، بەخصوص در قصیده که ریخت طولی آن چیز مهمّی است، اینجوری بود، چون بیتهای قصیده مثل زنجیر به هم وصل است و باید با هم تناسب داشته باشد. از جایی شروع میشود و به جایی ختم میشود. اگر وسطش این تناسب رعایت نشود، سؤال و احساس خلأ ایجاد میکند، و مستمع خوشش نمیآید. حتی این چیزها گفته میشد که مثلاً اینجا بین این دو بیت، یک بیت کم است. یا این بیت جایش اینجا نیست.»13
انجمن دیگری که آقای خامنهای پیش از ورود به قم، گاهی در آن شرکت میکرد، «انجمن فرخ» بود. در آن انجمن که صبحهای جمعه در منزل سیدمحمود فرخ برگزار میشد، فحول اساتید ادبیات و تاریخ دانشگاه مشهد، مانند دکتر علی اکبر فیاض، غلامحسین یوسفی، دکتر رجایی خراسانی و ... در این جلسه شرکت میکردند و در حاشیهی شعرخوانی شاعران، به افاضه میپرداختند. مخصوصاً وسعت اطلاعات ادبی و تاریخی دکتر فیاض و تواضعش در برابر جوانان صاحبذوق و معلومات برای سیدعلیآقای جوان ستودنی بود.
هر چند نشست و برخاست در آن جلسه –به خلاف انجمن فردوسی– آداب و ترتیبی خاص داشت و به گمان جوان آن روز، بر محور نظام طبقاتی میگشت، برای طلبهی جوانی مثل او که در فضای آزاد حوزه پرورش یافته بود، این قیودات خوشایند نبود ولذا او بیتوجه به چنین قانون نانوشته و ناگفتهای، در صدر مجلس در کنار بزرگان مینشست و هنگامی که لازم میدید چیزی باید بگوید، بدون ملاحظهای نظرش را بیان میکرد که عمدتاً هم مورد تشویق دکتر فیاض قرار میگرفت: «تالار پذیرایی او (مرحوم فرخ)، کتابخانهاش بود؛ کتابخانهای بسیار نفیس و چشمنواز که واقعاً امثال من که به کتاب علاقه داریم، وارد آن که میشدیم، دلمان از لذت پرواز میکرد. یک تالار بزرگ به شکل Lو تمام قفسههای اطراف، پُر از کتاب. شاید پنج شش هزار جلد کتاب باارزش، در تاریخ، ادبیات و رشتههای دیگر داشت. در همین زمینهی ادبیات، هر کتابی را که آدم به نظرش میرسید که کتاب خوبی است، داشت.»14
روزنامهنگاری که از لبنان آمده بود، روزی گذرش به آن انجمن افتاد. وقتی برگشت، در گزارش سفر خود از ایران در مجلهی «العرفان» با چاپ عکسی از آن مجلس نیز یاد کرده بود و در زیر آن نوشته بود: «ألقی سید علی خامنئی کلاماً فی الفرق بین الباء و الباء»
این نخستین بار بود که عکسی و مطلبی از او در جریدهای چاپ میشد. آن زمان او نوزده ساله بود و عزم را جزم کرده بود که عازم حوزهی علمیهی قم شود؛ هرچند استادش آیتالله میلانی و دوستانش با این تصمیم مخالف بودند و برای انصرافش کوششها کردند. حتی سیدجلال آشتیانی که بهتازگی از نجف برگشته بود و در دانشگاه مشهد از ارج و مقامی برخوردار بود، از سختیهای زندگی طلبگی در غربت گفت و حتی برای انصراف او قول داد در دانشگاه می-تواند برایش تدریس بگیرد. هر چه که از حکایتهای توفان شنید، پیش چشمش کمتر از قطرهای آمد و رهسپار سفر شد. و این سال 1337 بود.
...
در حوزهی علمیهی قم، حال تشنهای را داشت که بر سر چشمهای رسیده باشد. درسهای متعدد از استادان مختلف گرفت و با آدمهای گوناگون به مباحثه پرداخت تا که بهکل، حساب شب و روز از دستش رفت. مشهدی اکبر، پیرمرد سرایدار مدرسهی حجت، که در خاطرات طلبههای آن روز جای ویژهای دارد و برای خودش حکمرانی داشت و همهی امور طلاب را زیر نظر میگرفت، به شکایت گفته بود تنها دو حجره است که هر وقت از خواب بیدار شده، چراغشان را روشن دیده؛ یکی از آن دو متعلق به سید جوان خراسانی است.
پیداست با این همه غرق شدن در بحر فقه و اصول، فرصتی برای ادبیات باقی نمانَد، مگر در اوقات فراغت که همان دو روز پنجشنبه و جمعه بود. آقای دکتر حسین ابراهیمی دینانی از طلاب آن روز مدرسهی حجت، از جلسهی شعری نام میبرد که بهطور خصوصی برگزار میشده و چند نفر از دوستان، از جمله آقای خامنهای اعضای آن را تشکیل میداده-اند. ایشان با تخلص «نسیم» شعر میسروده است. آقای ابراهیمی در رباعی زیر تخلص اعضای آن جلسه را چنین آورده است:
نسیم آمد و از نکهت هم خبر آورد زباغ طبع دلآرا شعر تر آورد
هر آنچه ناقد مسکین به عمر خویش سرود تمام رسته به یک بیت مختصر آورد15
هر آنچه ناقد مسکین به عمر خویش سرود تمام رسته به یک بیت مختصر آورد15
مرحوم آیتالله محمدحسین بهجتی متخلص به شفق نیز در گفتوگو با نگارنده از جلساتی یاد میکرد که در ایام فراغت در یکی از حجرهها برگزار میشده و در آن، طلاب شعرهای تازهسرودهشان را میخواندهاند و آقای خامنهای نقد میکرده است. همچنین حجتالاسلام محمدجواد کرمانی نیز از جلسهدیگری نام میبرد که آقای خامنهای در آن حافظ میخوانده است. به نظر میآید موضوع آن جلسه ادبیات نبوده، بلکه به علت حضور سالک دلسوخته سید کمال شیرازی، تعدادی از دوستان اهل معرفت و معنا با غزلهای حافظ سیر روحانی میکردهاند:
«آقاسید کمال شیرازی رفیق خوب ما بود در قم. ایشان اهل سلوک و عرفان و اهل معنا بود. جمع رُفقای ما به ایشان یک ارادتی داشتیم. ... از لحاظ سطح درسی و حوزهای از ما پایینتر بود. او سطح میخواند. سنش از من بیشتر بود. حالا شاید از رُفقای دیگر ما کمتر بود، اما از من سنش چهار پنج سال بزرگتر بود. سطح درسیاش هم پایینتر بود، اما از جهت معنوی و سلوکی یک آدم سالک و اهل معنایی بود. ما به او ارادت داشتیم. ایشان هم به من خیلی اظهار محبت و لطف فراوان داشت.»16
در این ایام شعر و ادبیات و فرآوردههای ذوقی، جامع رفقای ایشان از گروهها و دستههای مختلف است؛ چه دانشجویانی مانند برادران حائری (استاد عبدالحسین و دکتر عبدالهادی) و چه اساتید دانشگاه تهران (مانند دکتر ریاضی یزدی) و طلاب استانهای مختلف. در سفرهایی هم که در آن روزها با دوستانش به شهرستانهای مختلف داشتند، دیدن شاعران برجسته یا شرکت در جلسات شعری از جملهی برنامههاشان بود. در یکی از همین سفرها که به اصفهان رفته بودند، در جلسهی شعر «صغیر اصفهانی» شرکت کردند. به اصرار صغیر و اعضای جلسه، برای نخستین بار شعری را از سرودههای خود خواند که سخت مورد توجه قرار گرفت، اما این تنها یک استثنا بود. ایشان از آن روز تا امروز از خواندن شعر خود در جلسات پرهیز میکنند. حتی در سالهای اخیر نیز که بعضی از سرودههاشان از پرده برون افتاد و مورد توجه سخنشناسان قرار گرفت، به انتشار و ترویج آنها روی خوش نشان ندادند. همچنان که ایشان در قرائت قرآن از نوجوانی تبحر داشتهاند و در شناساندن قاریان برجستهی مصری به قاریان ایرانی نقش نخست را داشتهاند، ولی در هیچ مجلسی به تلاوت قرآن به آن شیوه (تحقیق) نپرداختهاند. حتی در فن سخنوری و منبر که در همان جوانی مورد توجه خواص و دوستان قرار گرفتند، در شهر خود مشهد جز دو مورد و آن هم در سالهای نزدیک به انقلاب هرگز به منبر نرفتند و کوشیدند این هنر را پنهان بدارند.
در وادی ترجمه
طلاب از روز نخستین ورود به حوزهی علمیه تا چند سال پیاپی وقتشان به آموختن ادبیات عرب میگذرد و در ساختار زبان عربی و صرف و نحو تلاشهایی بسیار میکنند. مخصوصاً دقتهایی که در شناخت ریشهی کلمه میکنند و نقشهای متفاوت آن را در جمله میآموزند، بسیار ظریف و چهبسا بینظیر است، اما با وجود این، الفاظ و لغاتی که در طول این سالها فرامیگیرند، بسیار اندک است و عمدتاً در محدودهی اصطلاحات فقه و اصول میگردد. بنابراین آقای خامنهای که افقهایی به وسعت جهان اسلام داشت، به این اکتفا نکرد و تصمیم گرفت عربی روز و نگارش آن را نیز بیاموزد. اتفاقاً در میان طلاب خوزستانی ادیب فاضلی بود به نام «کرمی» که در ادبیات عرب معاصر دستی داشت. به درخواست آقای خامنهای و دوستانش او صبحهای روزهای پنجشنبه و جمعه جلسهای را برای این منظور برقرار کرد و به شکل کارگاهی بعضی کتابهای پرمخاطب روز جهان عرب را موضوع بحث قرار داد. حاصل این جلسات برای آقای خامنهای ترجمهی کتابی شد از نویسنده و شاعر نامدار لبنانی، جبران خلیل جبران به نام «اشک و لبخند» از کتاب «دمعة و الإبتسامة». هر چند پیش از اینکه او اقدام به چاپ کند، این کتاب توسط مترجم دیگری منتشر شد، اما این نخستین گام او در حوزهی ترجمه و نویسندگی بود. ترجمههای بعدی ایشان در حوزهی دین و تفکر بود و انتشار نخستین آن برایش حکم زندان را به ارمغان آورد!
سرانجام
در بیستوچهار سالگی ایشان، شور شعر نیز رو به کاستی نهاد و بعد از آن در زندگی ایشان کمتر شاهد فعالیتهای ادبی مانند آنچه که آمد، هستیم. گفته شده است این به خاطر سفارش مرحوم امیری فیروزکوهی بوده. او در همین سالها ایشان را از این گونه پرداختن به شعر بر حذر داشته بود و گفته بود: «حیف است شما صرف شعر شوید.» این در زمانی بود که: «کمتر غزلی از حافظ خوانده میشد که من یک مقدارش را حفظ نباشم. غزلهای بسیاری از سعدی حفظ بودم. غزلهای بسیاری از شعرای مختلف سبکِ هندی، از صائب و کلیم و عرفی و قدسی گرفته تا حزین لاهیجی و بیدل و اواخر سبک هندی فراوان حفظ بودم. الان هم خیلی حفظ هستم. البته گاهی به مناسبتی تک-بیتی یادم میآید. تکبیت خیلی حفظ هستم. تکبیتهای خوبی هم حفظ هستم.»
اما بعد از این کوششی برای حفظ شعر نداشت و حتی بعضی از آن ابیات از ذهنش فراموش شد تا اینکه در زندان سال 1353 در تنهایی سلول تنگ و تاریک کمیتهی ضد خرابکاری که خاطرهاش هنوز هم ایشان را متأثر میکند، ناگهان احساس کرد شعرهای سالها فراموش شده به خاطرش میآید.
در دوریگزینیاش از شعر و ذوقیات، احتمالاً نهی امیری فیروزکوهی بیتأثیر نبوده است، اما نمیتوان آن را همهی علت دانست. بلکه با شروع مبارزات سیاسی و بازداشتهای مکرر و زندانهای پیدرپی، خیلی از تکاپوهای جانبی او تحتالشعاع زندگی جدید قرار گرفت. «از سال 41 به بعد، ابواب بسیار تازهای در زندگی ما باز شد که قبلاً اصلاً سابقه نداشت؛ و خیلی از کارهای قبلیمان تعطیل شد. برای نمونه، من دفتر شعری که داشتم و در آن شعر مینوشتم، آخرین تاریخش سال 43 است. درواقع تا سال 41 ادامه دارد، بعد کم میشود. به 43 که میرسد، تمام میشود. یعنی باب شعر و ارتباط با شاعران و مسائلی مانند اینها اصلاً بسته میشود. البته با رفقای شاعر ارتباط داشتم. اما من که زمانی که قم بودم، از قم که به مشهد میآمدم، برنامه را جوری ترتیب میدادم که جلسهی آن هفتهی انجمن ادبی [فردوسی] را درک کنم، بهکل آن را کنار گذاشتم. ارتباطم با رفقای شاعر، منحصر به رفقایی مثل مرحوم قُدسی و امثال او شد که در مقولهی ما وارد بودند. یعنی بهکلْ وضع زندگی ما عوض شد. آن وقت ازجمله ورود در مباحث فلسفی، بهخصوص مربوط به مارکسیسم و سوسیالیسم آغاز شد. کتابها و نقدها را میخواندم و مسائل را مداقّه میکردم.»17
تذکر مهمّ!
برای کسانی که از دیگر شؤون زندگی حضرت آیتالله خامنهای خبر نداشته باشند، چهبسا براساس همین گزارش مختصر ما، گمان کنند تمام زندگی ایشان در آن سالهای جوانی به شعر و ادبیات گذشته است. در حالی که اگر روزی زندگینامهی مشروح معظمله نوشته شود، دچار حیرت خواهند شد. از مطالعات و فعالیتهای قرآنی و دیگر کنجکاویهای ایشان در آن ایام که بگذریم، در همین سالها (یعنی بیستوچهار سالگی) ایشان در نظر استادانش به عنوان یک پدیده نگریسته میشده است. بهگونهای که در هفده سالگی به درس خارج فقه آیتالله میلانی راه مییابد و در بیستوچهار سالگی که وارد مبارزات سیاسی میشود، اگر به درجهی اجتهاده نرسیده بوده، قطعاً در آستانهی اجتهاد بوده است.
فصل عاشقان
امروز نقش آیتالله خامنهای در پیشرفت ادبی کشور و درخشش شاعران انقلاب، نقشی بیبدیل و ممتاز است. از اهتمام ایشان به ادبیات همین بس که در آن روزهای پرآشوب بعد از پیروزی انقلاب که برای شخصیتهایی مانند آیتالله خامنهای که در شورای انقلاب، کشور را اداره میکردند، بیتردید فرصت هیچ کار و فعالیتی نبود، تصمیم گرفتند شاعران برجسته را برای ساختن فرهنگ جدید فرابخوانند. خود با بعضی از آنان تماس گرفتند و به دیدار برخیشان رفتند. مرحوم استاد مهرداد اوستا از کسانی بود که به دعوت ایشان لبیک گفت: «تلفن اوستا را داشتم. با منزلش تماس گرفتم. خانمی گوشی را برداشت. گفتم من فلانی هستم. با آقای اوستا کار دارم. آمد و خیلی بامحبّت برخورد کرد. گفتم: آقای اوستا! دیگر نوبت شماست. حالا باید به میدان بیایید. گفت: چشم. چشم. واقعاً هم به میدان آمد. این را نمیتوانم حدس بزنم که بدون آن تماس هم میآمد یا نمیآمد، اما واقعاً وارد میدان انقلاب شد.
همان وقتها، یک تماس هم با اخوان گرفتم. گفتم: آقای اخوان! اطلاع دارید انقلاب شده؟ گفت: بله. بله. گفتم: خوب؛ حالا شما برای این انقلاب چهکار میخواهید بکنید؟ چند جملهای گفت. گفتم: بالأخره بیایید توی میدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت کنید. اول یک خرده، «بله بله» کرد. بعد یکدفعه مثل اینکه مطلبی به یادش آمده باشد، گفت: آخر ما همیشه بر سلطه بودهایم، نه با سلطه. گفتم: اتفاقاً الان هم حرف من همین است. بیایید بر سلطه باشید، چون سلطهی واقعی الآن آمریکا است. بیایید هرچه که میخواهید به او بگویید. بندهی خدا ماند. گفت: بله. بله. منتها اخوان، در مجموعهی همدورههای خودش، این خصوصیت را داشت که هیچ با انقلاب ستیزه نکرد.»18
حتی در آن روزهای متراکم و حساس وقتی شنیدند نخستین تشکل شاعران انقلاب شکل گرفته و شبها در منزل یکدیگر جلسه دارند، نشانی گرفتند و نیمهشبی به آن جلسه رفتند. در آن جلسه شاعرانی مانند مرحوم اوستا، حمید سبزواری، علی معلم، محمود شاهرخی، زورق و ... حضور داشتند که اتفاقا̋ آن شب استاد محمدتقی جعفری هم در آنجا بودند: «آقای محمدتقی جعفری هم بود. یک جلسهی شعری بود و آقایان شعر خواندند. که آقای معلم همین شعر فلسطینش را تازه گفته بود و آنجا خواند: «این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است» بعد هم این جلسه ادامه پیدا کرد. هر جلسه هم در خانهی یکی برگزار میشد. من سه چهار جلسهاش را توانستم بروم. آنها لابد ادامه دادند، اما من دیگر نمیرسیدم بروم.»
سالها است مردم ایران میدانند که در شب نیمهی ماه مبارک رمضان، گزیدهی شاعران کشور افطار میهمان رهبر انقلاب هستند. این جلسه که تاریخ آغازش به سالهای ریاستجمهوری ایشان برمیگردد، ابتدا شکل خصوصیتری داشت و ایشان بیملاحظه به نقد اشعار گویندگان میپرداختند، اما بهمرور از آن شکل درآمد و عمومیتر شد. بارها ایشان تأکید داشتهاند که جلسه برای تکریم شعر ارزشی و متعهد، جنبهی نمادین دارد تا متولیان و سیاستگذاران فرهنگی کشور به اهمیت آن در فرهنگ و هویت ملی واقف شوند.
در عین حال این جلسه در سالهای اخیر جلوهگاهی است برای ارائهی تصویر فشرده و شفاف از شعر انقلاب. شعری که بی هیچ ملاحظهای اکنون میتوان آن را اصیلترین و خلفترین جریان شعر فارسی دانست و عنوان شعر معاصر را بر آن اطلاق کرد. شعری که میرود تا فصلی درخشان را در دفتر سراسر افتخار شعر فارسی رقم بزند و نقطهی عطفی در غنای فرهنگی و ارجمندی و ارزشمداری تاریخ این شعر شکوهمند باشد، زیرا که نگاه رهبری انقلاب به شعری چنین، ژرف و دوراندیشانه است:
«شکی نیست که شعر یک ثروت ملی است. اگر کسی در این تردید بکند، در یکی از بدیهیترین مسائل تردید کرده. شعر یک ثروت برای هر کشور است؛ یک ثروت بزرگ و پرثمری است. اولاً باید این ثروت را ایجاد کرد، ثانیاً باید این را روز به روز افزایش داد که دچار خسران و کم آمدن و کاهش نشود. ثالثاً باید از آن برای نیازهای کشور استفادهی بهتر و برتر کرد. نمیتوانم ادعا کنم و بگویم که عامل رشد و گسترش دامنهی شعر در کشور ما -که این گسترش امروز نسبت به گذشته بسیار آشکار و بین است- دقیقاً چه هست. شکی نیست که یکی از مهمترین عواملش، باز بودن فضای جولان در عرصههای مختلف فکری و علمی و ذهنی است که این هدیهی انقلاب است به ما، بلاشک. ما دوران قبل از انقلاب را دیدیم. شعرای آن وقت را دیدیم. میشناسیم. با خیلیشان نشست و برخاست داشتیم. بهترینهایشان هرگز این مجال را پیدا نمیکردند که در یک منظر عمومی، در یک محضر عمومی بیایند خودشان و شعرشان را ارائه بدهند. یک شاعری مثل مرحوم امیری فیروزکوهی که حقاً در قلهی غزل زمان خودش قرار داشت، بیشترین تجلی و نمایشی که از او میشد مشاهده کرد، در یک جلسهی خصوصی بود که در گوشهی انزوای خودش، چهار تا پنج تا دوست و رفیقش باشند و او غزل خودش را بخواند. یا حالا در عرصهی شعر نو، مرحوم اخوان که قطعاً بهترین شاعر نیمایی زمان خودش بود و به نظر من از همهی اقرانش قویتر، مسلطتر و لفظ و معنای شستهرفته و بهتری داشت، در یک گوشهای زندگی میکرد؛ کسی از او خبری نداشت، کسی او را نمیشناخت، جز یک عده خواص؛ در حال عزلت و انزوا. یعنی وضع عرضهی شعر این بود. طبیعی بود که وقتی بزرگان شعر اینجور منزوی و در عزلت و در خمول زندگی کنند، جوانها خیلی رشد پیدا نمیکنند. این چیز قهری است.»19