ترشحات احساس بر تارک قلم
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
مدتها این سوالها ذهنم را مشغول کرده بود که آیا اساساً فیالبداهه و بی منبع الهام میتوان شاعر یا نویسنده شد؟ یا باید یک «درد» یا «دغدغۀ ذهنی» باشد که عامل اصلی تراوش کلام موزون یا نثر سحرانگیز از قلم شاعر و نویسنده بشود؟ رگههای نویسندگی چطور در سنگ بنای برخی قوی و پررنگ و جاندار و در برخی دیگر بیرنگ و بی رمق است و چقدر از این تفاوت، ذاتی و چه قدر اکتسابی است؟ چرا کلام شاعران سوختهدل یا نویسندگان دردکشیده حس و حال دیگری دارد؟ آیا این یک برداشت ذهنی است یا دریافتی واقعی؟