اولین تیزر کتاب خاطرات مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای منتشر شد. این تیزر که درباره کتاب خاطرات رهبر انقلاب با عنوان ١٣١٨تهیه شده است در کانال تلگرامی این کتاب در فضای مجازی انتشار یافته است.
در اولین پستی که در ٢٦ تیرماه در این کانال ایجاد شده، آمده است : «بی اغراق، می خواهیم اولین و تنهاترین هدیه ای که تا پایان عمر برای شما ماندگار خواهد بود را، با احترام تقدیمتان کنیم.»در ادامه نیز به دفعات بخش هایی از خاطرات درج شده در کتاب همراه با تصاویر گرافیکی زیبا و مرتبط با خاطره منتشر شده است.
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضازائری نویسنده و مدیر مجموعه فرهنگی سرچشمه نیز در صفحه شخصی خود خبر از انتشار خاطرات خواندنی رهبر انقلاب می دهد.
محمد رضا زائری می نویسد: اخیرا برخی از دوستان خاطراتی شنیدنی از زندگی رهبر بزرگوار انقلاب را برای انتشار آماده کرده اند که انصافا مجموعه ای خواندنی و بعضا غافلگیر کننده است. این کتاب با عنوان (1318) تشکیل شده از خاطراتی که حضرت آیت الله خامنه ای از سال 1358 تا بهار سال 1395 در دیدارهای مختلف با اقشار جامعه بیان کرده اند که این خاطرات از زمان کودکی، نوجوانی و جوانی ایشان تا زمان حاضر را در بر می گیرد و پیام هایی بسیار آموزنده برای همه مخاطبان دارد.
این کتاب در 530 صفحه با سروشکل بسیار زیبا آماده شده است که ان شاالله پس از کسب مجوزهای لازم به صورت گسترده منتشر خواهد شد.
یکی از خاطرات منتشر شده در این کتاب را که بسیار اثر گذار و تکان دهنده ( و شاید باورنکردنی) است در اینجا به عنوان نمونه نقل می شود:
خاطره ای از وضعیت مالی خانواده در دوران کودکی رهبر انقلاب
"ما نان گندم نمی توانستیم بخوریم، نان جو گندم می خوردیم چون نان گندم گران تر بود. البته یک دانه نان گندم می خریدیم برای پدرم فقء ما نان جو گندم می خوردیم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خیلی خوب نبود و اتفاق می افتادشب هایی اتفاق می افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می شد، برای ما شام تهیه می کرد. آن شام هم که تهیه می شد و با زحمت تهیه می شد، نان و کشمشی بود.
آن وقت ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب اینکفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولى خلاصه چاره ای نداشتیم."*
اولین تیزر کتاب نیز روز گذشته پس از انتشار و نقل بخش هایی از کتاب خاطرات رهبری در دسترس علاقه مندان قرار گرفت.