میثم رشیدی مهرآبادی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس، در یادداشتی تجربه خود را از واگذاری اثرش به ناشر دولتی حوزه دفاع مقدس بازگو کرده است...

در بین نویسندگان و هنرمندان رایج است که آثارشان را مانند فرزندانشان می دانند و هر کدامشان را در جایگاه خود، دوست دارند و به آن عشق می ورزند اما در بین این فرزندان، گاهی فرآیند کار آن چنان سخت و رنج آور می شود که پدر یا مادر تصمیم می گیرند فرزندشان را به مراکز توانبخشی بفرستند یا در گوشه  معبری عمومی  رها کنند.

حکایت همکاری با برخی ناشران دولتی نیز چنین است. تجربه نگارنده این سطور نشان می دهد کتابی را که به آن عشق می ورزیم نباید به دست ناشر دولتی بسپریم.

اوایل دهه 80 بود که به سفارش یک ناشر دولتی، کتابی  نوشتم و تحویل دادم. اینکه فرآیند تأیید محتوای آن بسیار طولانی و نفس گیر و فرسایشی شد، اصلا مهم نبود. سال ها طول کشید تا ناشر مذکور، نظر همه مخالفان را جلب کند و البته کمترین انرژی و تلاشی برای تسریع در کار نداشت. ماه ها و سال ها می گذشت و حق التحریر کتاب در گذر زمان به پول ناچیزی تبدیل شده بود که به ظاهر، ارزش آن همه تلاش و پیگیری را نداشت اما اهمیت موضوعی که به آن پرداخته بودم، باعث می شد صبر بیشتری داشته باشم تا اصل کتاب، به نتیجه نهایی و چاپ و انتشار برسد. انتظار و تلاش و توکل، بالاخره جواب داد و آنچه نوشته بودم به شورای تأیید محتوا رفت تا مجوزهای لازم، صادر شود.

این فرآیند هم به اندازه کافی، انتشار را با تأخیر مواجه ساخت؛ تا اینکه روزی ناگهان صدای زنگ تلفن به صدا درآمد و آقایی از پشت آن گفت که کتابم منتشر شده است. نمی دانستم باید خوشحال شوم یا ناراحت اما چیزی که بیشتر از همه در وجودم بود، حسی خنثی و بی انگیزه نسبت به چاپ آن بود. گمان می کردم دیدن کتاب، این حس غریب را از وجودم دور کند اما با مشاهده طرح جلد فوق العاده ابتدایی و دم دستی کتاب و چاپ نامناسبِ متن آن، کورسوی امید را هم در دل، خاموش کرد.

این حکایتِ بسیاری از نویسندگانی است که در شرایط نامناسب نشر، مجبورند کتاب هایشان را به ناشران دولتی بسپارند و البته انتظار بالایی نمی توان از کارمندانی داشت که کار در اتاق بایگانی یا امور رفاهی کارکنان و دبیرخانه، برایشان فرقی با گذراندن ساعات اداری در بخش انتشارات ندارد!

حتی برخی ناشران دولتی که بعضی تولیدات شان، فاخر از آب در می آید، آنقدر در نوبت دهی برای انتشار آثار، نویسنده را معطل می کنند که تقریبا، چیزی در کیسه انگیزه و انرژی آن ها، باقی نمی ماند.

داستان ناشران دولتی البته تمامی  ندارد. تا بوده و هست، این تفاوت ها در فعالیت های بخش خصوصی و دولتی به چشم می خورده و چاره ای هم برای این مشکل پیدا نشده و نمی شود؛ چه اینکه همان ناشر دولتی که ذکرش رفت، انتشار کتابم را به ناشری خصوصی سپرده بود اما آن ناشر خصوصی هم احتمالا به دلیل پایین بودن تعرفه خدماتش، تا جایی که توانسته بود از سر و روی کار کم کرده بود.

نه تعطیلی ناشران دولتی علاج کار است و نه اهمیت دادن بی جا به ناشران خصوصی؛ شاید باید تدبیر دیگری اندیشید!